ازم پرسید چند تا دوستش دارم گفتم ۲۰تا! ناراحت شد؛ گفت فقط ۲۰تا؟ گفتم آخه من بازهی دوست داشتنم از صفره تا ۲۵. گفت خب منو ۲۵تا دوست داشته باش، گفتم اگه ۲۵تا دوستت داشته باشم، وقتی دلمو بشی ۲۵ تا تیکه میشه. مطمئنی میخوای این مسئولیت رو گردنت باشه؟ گفت آره. لبخندی زدم و گفتم باشه! از این به بعد ۲۵ تا دوستت دارم! یاد اون زمانی افتادم که بازه ی دوست داشتنم بی نهایت تا بود. یاد اون موقع افتادم که یکی رو بی نهایت تا دوست داشتم؛ اون موقع که انقدر تمام قلبمو دو
کتاب بیشعوری اثر خاویر کرمنت رو حقیقتا با اکراه و دید بد شروع کردم! این کتاب زمانی در ایران ترجمه شد که من راهنمایی بودم و در کلاس اجتماعی، تمام معلمها بچه ها رو مجبور به درست کردن ان جی او های مختلف درباره ی دغدغه هاشون کرده بودن و یکی از گروه های یه کلاس دیگه تصمیم گرفته بودن یه ان جی او درباره ی کتابخوانی شروع کنند و همین کتاب رو به عنوان کتاب اصلی تبلیغ می کردند! در طول اون سال انقدر از آدم هایی که وانمود به روشنفکری می کردند حرف از این کتاب شنیده
درباره این سایت